وبلاگ رسمی شاعر حسین جهانبخش

اگر به دل نشست، به جان رخنه خواهد کرد

وبلاگ رسمی شاعر حسین جهانبخش

اگر به دل نشست، به جان رخنه خواهد کرد

سلام خوش آمدید

۱۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

مرگ نگیرد این دلم

با یاد تو، با ساز خوشنواز تو

آهنگ چشم ناز تو

این هجمه ی نیاز من

 

مرا تو گم مکن، درون آینه

طلوع من نگاه مستانه ی توست

 

ستاره های مشرقی

ترانه های درهم و

امید واهی شبان

به دیدن خدای خویش

به همهمه کشانده ای

تمام این زمانه را

 

چو بلبلان نوا دهند

تا که سقوط عاشقان

فرا رسد، نوا دهد

درون غمنامه ی عشق

نوا شود، دوا نهد، یا که به انتها رود

به انتهای منتها

به نیستی فاصله ها

تبلور شکوه عشق

درون آن صدای توست

مگر شود سکوت کرد!؟

به هجر و خاموشی تو

و یا شود عبور کرد!؟

از لمس روحانی تو

 

بگویمت یک راز را

یک راز پر احساس را

به بودنت چه دلخوشم

به داشتنت چه سرخوشم

چو لمس کنی به حسِ عشق

مرا در این بی تابی ام

قسم دهم خدای را

به حبسِ دم به سینه ام

نفس بکش به بودنم

نفس بکش ...

نفس بکش ...

 

 

 

تاریخ سروده: ۲۷ام مردادماه ۱۴۰۰

شماره ثبت وبلاگ: ۲۷۵۱۴۰۰

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ اسفند ۰۳ ، ۰۰:۰۰
  • حسین جهانبخش

کاش در صبح سپید

روی مه میدیدم

گل لبخند تو را میچیدم

کاش در مستیِ شب

ذکر الله، یا رب

لحظه ای جز به سکوت سر میشد

که تو آن ناجی عشق

پاسخ ذکر و ثنایم بودی

 

خسته از غربت بی اندازه

خسته از چشم به راهی تازه

خسته از بی ثمری

در بطالت بشد این عمر، سپری

 

چشم من خیس به راه

دل من نغمه به آه

نطفه ی عشق چه کور

مقصد از دیده چه دور

پر غرور

سر مقصود به نور

و تو آن پاسخ ننوشته ی دل ...

 

 

تاریخ سروده: ۲۲ام خردادماه ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۲۲۳۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۴۴
  • حسین جهانبخش

همسفر با تو شدم

هم قطار قصه ها

شب شد و هنگام خواب

من تمام روز را

منتظر تا که ببینم

روی تو، خفته در ثانیه ها

 

بستر عطرآگین کنی با هر نفس

ناز تو پایان ندارد

خفته و بیدار، طناز منی

کوک و ناکوک، همساز منی

 

من که از آتش نمرود، افروزترم

از غفلتِ در خواب، مرموزترم

وز قصه ی فرهاد، جانسوزترم

در محکمه ی میان هر بازدمت

خاکستر تن به دست باد خواهم داد

 

ای همسفرم،

جانی بدهم برای بوسیدن تو

جان دگری برای بوییدن تو

 

ترسم که صدای هر خیالم

برهم بزند خواب لطیف‌ت

ترسم که نوازش شبانه

مخدوش کند جسم ظریفت

 

ای همسفرم، قصه سرانجام ندارد

هرکس به سفر همسفری را باید ...

 

تاریخ سروده: ۲۵ فروردین ماه ۱۴۰۲

شماره ثبت وبلاگ: ۲۵۱۱۴۰۲

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۲۲
  • حسین جهانبخش

ای هم نفس

وانگه به وادی خیال

این چهره ی معصوم تو

سردی قلبم را ربود

جان مرا بار دگر

پرواز داده است از قفس

در این هوای سردِ دل

در انزوای بی کسی

یک معجزه رخ داده است

 

وقتی که در یادم تویی

لمس نگاه گرم تو

انگار گرمم میکند

از او، خدای خویشتن

یک معجزه خواستم ولی

تنها نسیب‌م یاد تو

 

در یاد من تنها تویی

حس میکنم فردا تویی

دنیا و دین من تویی

دردم تویی، درمان تویی

 

قاریِ دَم را، بشناس

در بازدم، یادم بکن

این سوره را پایان تو باش

این وعده را جانان تو باش

قولی که دادم، در کنون

خواهم گذشت، از این جنون

این معجزه را جان بده

با چشمِ دل، لب را گشا

 

تاریخ سروده: ۲۱ام اسفندماه ۱۴۰۰

شماره ثبت وبلاگ: ۲۱۱۲۱۴۰۰

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۱۷
  • حسین جهانبخش

نام او ..... بود

نفسش درمان بود

او که چشمش بسته

قفسی بر‌ جان بود

ای تو مرجانه ی دل

ای تو فرجام به عشق

می شود اندیشه ات، به دلم گیر کند!؟

یا که بر این عاشق، نگهی سیر کند!؟

من که میدانم تو

هر دمی میگردی

که بدانی نامت

جای خالی‌ را تو

پر کنی با یادت

یا که از قافیه‌ها

تو بخوانی‌ ذهنم

ای تمامم با تو

ای صعودم تا تو

میشود ماه شوی، مَثَلی زیبا از هر آدم!؟

میشود راه شوی‌، راه خوشبختی ما در عالم!؟

رخ نما ای دلربا

رخ نما ای مو سیاه

میشوم باد صبا، مست و خرم

در درون خرمن موهایت

خوش خبر خواهم شد

خبر از شکفتن شکوفه ی خوشبختی

میبرم یک خبر از شمع فروزان دو‌چشمت

به آتشکده ی زرتشتی

میبرم یک‌ خبر از عطر نفس هایت

اردی بهشت، کاشان، گلابِ جوشان

خبر از لمس وجودت، باشد

نزد خویشم، بی شک، تا ابدیت

و چه میداند او

نفسش درمان بود

بشمار، نقطه ها را

تا بدانی

نام او .....‌ بود

 

 

تاریخ سروده: ۱۸ام دی ماه ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۱۸۱۰۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۰۵
  • حسین جهانبخش

دل من نزد تو مانده

دل تو نزد ...؛ (آه ای بی وفا)

ببرم شِکوه ی دل نزد که، ها!؟

خیس گردیده دوچشمم

که تو در خواب به سر

نه به دلبستگی ام پاسخ خوب

نه به احوال دلم آگاهی

 

دوش از فکر و خیال

خواب بد، رنج و زوال

کام دل خونین بود

مرگ-تکرار دمِ بی حاصل-روحِ سرد

هی به دل میگفتم

بس کن این دربدری

بس کن این رنجش جان

تا به کی در پی مونس، نگران 

به خودت آ، به خودت آ

که دَمت بازدمت در پی عشق

شاید از راه درستی نرود

تو بپیچ، تو بپیچ از ره دیگر بازآی

که خدا مونس تو در هر راه

که خدا پاسخ تو بر هر آه

 

تاریخ سروده: ۶ام آذرماه ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۶۹۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

 

  • ۰ نظر
  • ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۰۰
  • حسین جهانبخش

اینروزا

طعم غریبی میده عشق

طعم اندوه

طعم زجری منسجم

لابلای تیرگی ها

بی هدف، در انتظار روز نو

 

اینروزا

داشتن امید

در سر چه قشنگ

گویی در تاریکی

روزنه چشمک زنان بر روح تو

خیره، مسرور، ناگهان

دست دنیا میزند سیلی به تو

روزنه سوسوزنان و ملتمس

در پی چشم تو زجه میزند

ناگهان افسردگی چیره شود 

حس کنی،

بیهوده بوده عمر خویش

بیش و بیش رفتن

نگیرد مهر پیش

 

روزنه،

مبهم به تو خیره شده

غم به پودِ تارِ دل چیره شده

مرزها،

بشکسته از دل خسته تر

نیست درس دیگری بدتر به سر

شورِ نور،

از روزنه فریاد ده

انتظارِ شاعرت فرجام نِه

 

رفیق، اینروزا هممون درگیر مشکلاتیم، دنیای هممون داغونه، ولی چه میشه کرد، توی خاورمیانه زندگی سخته، میتونی بِکَن برو، نمیتونی شعر بگو موسیقی گوش کن یه سازی رو بنواز، عشق بورز، زندگی رو زندگی کن ...

 

غم، حصارش جام جان

نوش، از مستانه ی دل بی امان

روی برگردان، درونت انفجار

بشکن اندیشه، رها از انزجار

روزنه در عمق دل ایجاد کن

آنچنان مستانه خود فریاد کن

کوب بر دیوار غم با مشت دل

آسمان گردد ز سِحر تو خجل

بشکن اندیشه رها از هر بها

چون رها گشتی رها کن هر ندا

میل بودن را به تن سیراب کن

عالم از مهر دلت بی تاب کن

 

 

تاریخ سروده: ۱۵ام دی ماه ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۱۵۱۰۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۱۴
  • حسین جهانبخش

نقش دستت روی برگی

کز درخت چیده شده

و بدنبال خطوط لمس تو

طالع و فرجام دل دیده شده

 

یاد آن بوسه بخیر

نبض جاری در رگت

سرخ بودم از خجالت

غرق بودم در تب‌ت

در مسیر نفست

عطر گیسوی تو بود 

تپش قلب تو در احوالم

تندی هر نفس همسوی تو بود 

 

عشقمان بر تن جویبار امید

میرسد آغوش دریا صبر کن

فکر خویش را فارغ از هر جبر کن

قول ده وقتی رسیدی

سوی دریای امید

به ملاقات مه و موجِ سپید

شب و پروانگیِ باد صبا

دو وضو گیر و

دو نیت به دلت راه بده

و بخوان در سجده گاه عاشقی:

آمدم جرعه ای از عشق برم

عزت جام مرا افزون کن

و بگو:

عشق تو در تب‌ هجران

شعله ور در بستر نومیدی

او چنان بیمار است

که نیازش به همین تیمار است

سجده بردار و بگو:

ای خدای عاشقان

عاجز دیوانه را

تو به حاجت برسان

 

تاریخ سروده: ۴ام اردیبهشت ماه ۱۴۰۲

شماره ثبت وبلاگ: ۴۲۱۴۰۲

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۴۰
  • حسین جهانبخش

زل زده بودم توی آینه، به خودم، به سرگذشتم، به بیست و نه سال نفرت از همه چیز و همه کس، بیست و نه سال خستگی، قلمی که فارغ بود از هر وابستگی و بر تن گریان کاغذ میسرود اندیشه ام را

 

میدونی ارضای روح خسته در لب های او خلاصه می شد، ولی رفت و تنفری از جنس عشق به جا گذاشت

 

مرگ، خون، سکوت، شمعی که نور نمی فروخت، ریسمانی بر باد رفته، سرودی ناتمام، همه را با یاد تو بالا می آوردم 

روزهای مزین به خیانت ثانیه های در هم شکسته، سال های انزوا

 

چه کسی پاسخگوست!!!؟

خدا!!!؟

خنده دارترین خالقی که مخلوق خویش را در پس پرده ی خیال پنهان کرده

 

آه از غصه ی عشق های نافرجامی که بر تن خسته ی کوه غرورم سنگینی میکند

 

چه غمگین به دیدنت امیدوار، چه اندازه بی قرارم، بی قرار ...

 

 

تاریخ دلنوشته: ۳۰ام فروردین ماه ۱۴۰۲

شماره ثبت وبلاگ: ۳۰۱۱۴۰۲

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۳۵
  • حسین جهانبخش

دو سه شب نزد خدا بودم و

در آخر گفت؛ که‌ چرا غمگینی!!؟

شرم باد بر همه عالم

که تو سر سنگینی

در‌گذر، هست غم و شادی و شور

میروند رهگذران، تا به آبادی دور

به چه دلبسته ای کز عالم و آدم به بَری

مِی بخور تا که توانی گذری

هستی و هر چه در آنست

به دستت دادم

چشم دل باز کنی میبینی

 

ناگهان لب به سخن فریاد شد

زیر لب زمزمه ای آغاز شد

غم این دل همه از تنهایی ست

که سخن گفتن من رسوایی ست

من فقط حس عجیبی دارم

حس تنهایی یک موج سوار

دورِ او کوسه و در فکر فرار

حس یک خنجر آلوده به خون

رسمِ شکلِ آخر از مرز جنون

خواب از چشم زدودست گناه

گویی از چاله بیفتی در چاه

 

دگر او بود و سکوت و خستگی

نه خدا در سخنی پاسخ داد

نه بهاری به خزان پایان داد

چشم در حسرت دیدار تو خشک

چند کلامی، سخنی، مشت به مشت

به کجا باید و مجنون گردم

به چه رودی دگرم پیوندم!!!!؟

 

 

تاریخ سروده: ۲۶ام آذرماه سال ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۲۶۹۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۲۸
  • حسین جهانبخش