جنگ ۲ (پایان جنگ)
هر دم نفسی با تو
هر آینه پیدایی
از دور نمایانی
من در خم راه گمراه
تو شمع فروزانی
ای آنکه ز من دور و
هر لحظه نگاهم تو
صد خواب شکستم تا
در بستر خاموشی
با شمع نگاه تو
هشیار بمانیم، سرزنده بخوانیم
از مکتب عشاق، خاموشی رهانیم
با مسیحا نفست
عمر دیگر باید
تا که از عشق برآید، شاید
قصه ی مستیِ اغیار
چو ضرب المثلی بر تنِ تاریخ
یاد کن آنهمه گریه
از زنان و کودکان، از نداری، در نهان
می شود بودن را
لحظه ای لمس کنیم
یا که در رفتن ها، اندکی صبر کنیم
گفتمت صبر بکن
بر تنِ خسته ی خاک
گفته بودی شاید
دل شود از گنهِ داشتنت، پاک
چمدان سفرم را بستم
نامه ای در دستم
میروم تا که نماند گنهی بر دل تو
میروم تا که پرستوهای عشق
زین پس از نغمه ی خوشبختی تو
خوش خبر نزد من آیند، بسی
همنفسی، تازه از راه رسد در بر ما
دیگر از هجر نباشد خبری
مرغ عشقِ قصه ها
در جهانِ غصهها
دیگرش تنها نباشد
و نخواند به غم از دوری او
دلبرِ شیرین زبانِ قصه گو
جنگ پایان گیرد از هر نفست ....
تاریخ سروده: ۶ام فروردین ماه ۱۴۰۳
شماره ثبت وبلاگ: ۶۱۱۴۰۳
کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.
- ۰۴/۰۱/۰۳