بارانِ بر گونه (دلنوشته)
سلام
یادت افتادم زیر باران، در ایستگاه تنهایی خود نشسته بودم، گریزان و پشیمان، از کرده و ناکرده، از سکون و سکوت؛
کاش این باران بند نیاید، در هر قطره انعکاس بودنت را میبینم، جایت کنارم گرم است، تازه رفته ای انگار ...
موسیقی نگاه تو میچسبد، به گوش نه، به چشم نه، به جان حتما ....
سکوت میکنم و از این تنهایی خود و خیال بودنت لذت میبرم و دود میکنم هر شروع را؛
هی، تویی که فرسنگ ها که نه، بلکه تنها یک وجب فاصله مان بود، یک وجب تنهایی، یک وجب نبودنت ....
دوباره، برای بار آخر، برای یک چرای زجرآور، نگاهم کن، میدانم نگاهت میفهمد بارانِ بر چهره ام را ...
تاریخ دلنوشته: ۱۵ام بهمن ماه ۱۴۰۳
شماره ثبت وبلاگ: ۱۵۱۱۱۴۰۳
کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.
- ۰۴/۰۱/۰۳