وبلاگ رسمی شاعر حسین جهانبخش

اگر به دل نشست، به جان رخنه خواهد کرد

وبلاگ رسمی شاعر حسین جهانبخش

اگر به دل نشست، به جان رخنه خواهد کرد

سلام خوش آمدید

دو سه شب نزد خدا بودم و

در آخر گفت؛ که‌ چرا غمگینی!!؟

شرم باد بر همه عالم

که تو سر سنگینی

در‌گذر، هست غم و شادی و شور

میروند رهگذران، تا به آبادی دور

به چه دلبسته ای کز عالم و آدم به بَری

مِی بخور تا که توانی گذری

هستی و هر چه در آنست

به دستت دادم

چشم دل باز کنی میبینی

 

ناگهان لب به سخن فریاد شد

زیر لب زمزمه ای آغاز شد

غم این دل همه از تنهایی ست

که سخن گفتن من رسوایی ست

من فقط حس عجیبی دارم

حس تنهایی یک موج سوار

دورِ او کوسه و در فکر فرار

حس یک خنجر آلوده به خون

رسمِ شکلِ آخر از مرز جنون

خواب از چشم زدودست گناه

گویی از چاله بیفتی در چاه

 

دگر او بود و سکوت و خستگی

نه خدا در سخنی پاسخ داد

نه بهاری به خزان پایان داد

چشم در حسرت دیدار تو خشک

چند کلامی، سخنی، مشت به مشت

به کجا باید و مجنون گردم

به چه رودی دگرم پیوندم!!!!؟

 

 

تاریخ سروده: ۲۶ام آذرماه سال ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۲۶۹۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۲۸
  • حسین جهانبخش

دل به تو دادم و

از تو ز خودم جاری تر

بی خودم از خود و از تو

به جهان باقی تر

 

مست میگردد

از آن جنگل چشمت جانم

خیره در عطر تنت

در گذرت پنهانم

 

نذر کردم که سخن باز کنی

گر تو طناز کمی ناز کنی

جان خود بر کف دستت بنهم

طرح امید به پیشانی غم ها بزنم

 

من از اینجا

به تو دلداده و دلبسته تنم

خاک پایت، وطنم

چشم تو سبز و دلم سبزتر است

 

خزر از عمق نگاهت به تمنا پیداست ...

 

 

تاریخ سروده: ۱۷ام اسفند ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۱۷۱۲۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۱۹
  • حسین جهانبخش

چشم میبندم و

در سر چه خیال و چه محال

که تو در خفته ترین حالت غم پنهانی

گفتمش میمانی!!؟

قصه ی تازه تری میخوانی!!!؟

رفت انگار نه انگار که من

روزها فکر من آشفته، دلم طوفانی

 

او نپرسید که حال دل من

به چه احوال به سر خواهد برد

فکر خود بود، که تنها نشود

زین یکی عشق، که رسوا نشود

برود تا نشود خاموش تر

 

وقت خاموشی شب، حنجره را

بتراش و چشم خود تر بنما

لیکن از پنجره ها

چه امیدی بجز از صبح سپید

نور خورشید و دلی پر ز امید

میتوان داشت و خاست؛

 

و نماز حنجره برپا شد ...

 

تاریخ سروده: ۲۶ام اسفند ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۲۶۱۲۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۰۶
  • حسین جهانبخش

یک بوسه کردم بر لبش

پنهانی و بی حادثه

آرام و پراحساس بود

سرشار از این وسواس بود

گفتش که روزم، شب شده

حاصل از عشقت، تب شده

دیگر در این تب سوختم

بس که به در چشم دوختم

 

صورت میان دست او

چشمم به چشمش خیره بود

اشکم به روی گونه ام

و اندوهِ خفته در گلو

رقصان مثالِ لمس نور

حیران چو حیران (گردنه‌حیران) می شوم

 

او را نوازش میکنم

با اشک خواهش میکنم

دستم بگیر و تشنه را

از عشق خود سیراب کن

چون مریم بی عیب و نقص

سجده بر این محراب کن

اعجاز عیسی را نواز

مرده دوباره زنده کن

بینا را بیناتر و

روشن دلی (نابینا) بیدار کن

 

 

تاریخ سروده: ۳۰ام تیرماه سال ۱۴۰۳

شماره ثبت وبلاگ: ۳۰۴۱۴۰۳

کلیه ی حقوق مادی و معنوی این اثر متعلق به حسین جهانبخش میباشد و هرگونه سرقت ادبی، کپی برداری و انتشار بدون ذکر منبع پیگرد قانونی را بدنبال خواهد داشت.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۵:۰۲
  • حسین جهانبخش